برای تو . . .

من درون قفس تنگ اتاقم خسته..

تو آری تو خبر از وسعت تنهایی قلبم داری؟

خبرت هست که دل بار غمش سنگین است...

خبرت هست که بغض جای نمووش گلوی من است؟!

من به اندازه ی زیبایی چشمان تو تنها...

و تو به اندازه ی تنهایی من در خود غرق...

راستی..گفته بودم که تو به اندازه ی باران خدا زیبایی؟!

من دلم می خواهد تا سحر چشم به راه تو بنشینم اینجا...

و تو چه دوری از من...

و من از حسرت بودن با تو...هی دلم می گیرد..هی دلم می شکند

و چه درگیر است عقل...عقل من درگیر است..که چرا دوست، دلم می شکند..که چرا عشق فراریست از

من...

اگر میشد..که فقط یک دم...آری فقط یک دم جای خدا بودم..

غم را از قلب تو به یک چشم زدن نهان می کردم...

و چقدر یک لحظه دلم خواست که فقط یک دم جای خدا می بودم...

و تو را شادترین نوع بشر می ساختم...و تو از

لبخند پر.... و من از

شادی تو شاداب تر از قبل.. .. 

 

زندگی...

سلام

خیلی فکر کردم تا بعد از این مدت طولانی که نبودم یه متن قشنگ براتون بنویسم اما هیچ چیز قشنگتر از

زندگی نیست!

آدما فکر میکنن باید کلی تلاش کنن،به خودشون سختی بدن ، از چیزایی که اذیتشون میکنه بگذرن ، مشکلات رو

دست نخورده بذارن کنارو .... تا به اصل زندگی...به خوشبختی برسن....

نمیخوام شعار بدم یا حرفای تکراری بزنم اما گاهی لازمه یه چیزایی اونقدر تکرار بشه تا هیچوقت یادمون نره...


یه وقتایی وسط همه خوشی ها و شیرینیها یکم غم لازمه تا ارزش اون شادی رو حس کنیم.یکی رو میشناختم

که همیشه از خدا شاکی بود.!!خدایا چرا ازم گرفتی چیزی رو که دوسشداشتم ....چرا بهم توجه نمیکنی ...

چراجوابمو نمیدی....چند روز پیش دیدمش دیگه اون حرفارو نمیزد وقتی ازش پرسیدم جواب قشنگی بهم داد

گفت خدا یه وقتایی اونقدر منتظرت میذاره که فکر کنی ببینی اونی که ازش خواستی انقد ارزش داره که

بخاطرش اینهمه اصرار داری...اصلا لازمه که داشته باشیش....خوب که فکر کردم دیدم خیلی چیزا ازش

خواستم که لازم نبوده...ازش ممنونم که صبر رو بهم یاد داد.... دوسداشتن لحظه های تلخ زندگی رو بخاطر

فهمیدن ارزش خوشی ها بهم یاد داد.....




باران نوشت: چقد عرفانی شد این پست!!

تولــــ ــدم مبارکــــ ـــــ

سلام

تصاوير جديد زيباسازی وبلاگ , سايت پيچك » بخش تصاوير زيباسازی » سری پنجم www.pichak.net كليك كنيد

چه عجب اومدم واقعا!!!


فکر کنم حدودا 2-3 ماهی نیومدم وبم.شانس نداریم دیگه.پام شکسته بود.هنوزم نمیتونم

درست راه برم تا3 - 4 ماه دیگه.


حالا اینا رو بیخیال.تولـــدمه امروووووووووووز

شب که رفتم خونه حسابی غافلگیر شدم یه عااالمه آدم خونمون بود.


اقوام .دوستان.آشنایان وسایر بستگان و وابستگان..


شب خیلی خیلی خوبی بودامسال کلا زیاد خوش نبودم این یکی همه رو جبران

کرد.

همینجا اعلام مینمایم از همشون سپاسگذارم


پارسال جریان شب نولدم رو تعریف کردم براتون.امسال در راستای حمایت از ایده بامزه


احسان والبته با کسب اجازه قبلی از ایشان میشینم رو صندلی داغ.


هر چی میخواین ازم بدونین یا هرچی دوسدارین بپرسین تو پست بعد همه رو جواب میدم.

در خدمتم







همه چیزم...♥

تلفن همراه پيرمردى كه توى اتوبوس كنارم نشسته بود زنگ خورد...

پيرمرد به زحمت تلفن را با دستهاى لرزان ازجيبش درآورد،

هرچه تلفن را در مقابل صورتش عقب و جلو كرد

نتوانست اسم تماس گيرنده را بخواند...

...
رو به من كرد و گفت،

ببخشيد ، چه نوشته?

گفتم نوشته:

"همه چيزم"

پيرمرد: الو، سلام عزيزم...

يهو دستش را جلوى تلفن گرفت و با صداى آرام و

لبخندى زيبا و قديمى

به من گفت،

همسرم است...


______________________________________________________


باران نوشت: اینو یه جایی خوندم خیلی خوشم اومد گفتم براتون بذارمSmiley.


عذر خواهی نوشت:1 - یه مدته نمیتونم آپ کنم خیلی در گیرم .شرمنده.فکر کنم به بیماری آوادخت دچار شدمsmile emoticon kolobok


2 - بچه های بلاگفا چند وقته کد نظرات برام لود نمیشه. شرمنده که نمیتونم نظر بذارم براتون اما

پستاتونو میخونم.


سوتی

1 چند روز پیش قرار بود یکی از دوستام واسه یکی از دوستای دیگم یه کارت ویزیت طراحی کنه

  برای مزون لباس و یه عکس عروس برام فرستاد برای روی کارت


2 یکی از اقواممون ( آقای حدودا 50ساله) تو آلمان فوت کرده و اینجا میخوان یه مراسم براش

بگیرن.پسرش عکسشو برام ایمیل کرد تا بدم یکی براش اعلامیه بزنه


باران ; در حالی که خیلی کار داشت بهش گیر دادن اعلامیه زودتر حاضرشه اونم عکسو

فرستاد واسه چاپ.


یه ساعت بعد گوشیش زنگ خوردsmile emoticon kolobok


بعد سلامو اینا....


-- عکسو فرستادین؟

باران:بله

-- مطمئنید میخواید این عکس رو اعلامیه باشه ؟؟

باران: خب بله دیگه ، عکس مرحومه

در این لحظه حدود یک دقیقه سکوت بر قرار شد

باران: میتونم بپرسم اشکال این عکس چیه؟

-- میام خدمتتون

.....

یکی دو ساعت بعد اومد


باران منتظر بود ببینه چی میگه که گوشیشو گرفت روبه روش

باران: ،

عکس همون عروسه بـــــود

به صورت فجیحی داشت منفجر میشد اما خب باید جلوی خندشو میگرفت

لحظاتی گذشت....


باران:smile emoticon kolobokشرمنده اشتباه فرستادم

هیچوقت با این بنده خدا شوخی نداشتم ،خیلی سوتی ناجوری بود.


اما خب تصورشم آدمو میخندونه عکس عروس خانوم بدون حجاب اسلامی روی آگهی ترحیم



   ر.ه.ب.ر نوشت: دو کلمه دست و پا شکسته عربی حرف زده شصتاد بار پخش کردن.

                                                            چه کاریه آخه؟!!


مملکته داریم...!؟

روز دوشنبه، مورخه‌ی ۱۰ مرداد ۱۳۹۰، این‌طرف عراق رمضون بود، اون‌طرف افغانستان رمضون، این‌وسط ایران شعبون.
 
توی تلویزیون دارن ۲ ساعت در مورد سرویس جاسوسی گوگل صحبت می‌کنند! آخر برنامه که میخواد پست الکترونیک بده آدرس جیمیل رو میده!
 
مجری 20:30 راس هشت و نیم اومده میگه: با سلام و صلوات بر محمد و آل محمد بقیه اخبار رو بعد از اذان مغرب به سمع و نظر شما میرسونیم!
 
کارتون ساختن با موضوع جن و پری و فشار قبر و زندگی پس از مرگ! بعد پشت بسته اش نوشتن "مناسب برای گروه سنی 3 تا 7 سال"من گنده دیدمش ۳ ماه بغل مامانم خوابم نبرد!!
 
تو اتوبوس کتاب گذاشتن مجری از طرف می‌پرسه نظرتون راجع به این کار چیه؟ میگه خوبه، هوا گرمه تو اتوبوس باهاش خودمو باد میزنم!
 
طرف عروسیشو مختلط می‌گیره و توش مشروب سرو می‌کنه ولی تاکید عجیبی داره روی اینکه حتما عروسیش باید شب تولد یکی از ائمه برگزار شه!
 
رفتم داروخونه میگم پماد ضد خارش میخوام, یارو زیر لب میگه نیگا جوونای این مملکت حال ندارن خودشونو بخارونن!
 
قيمت نون سنگك با ويندوز سون يكيه!
 
رفتم نمايندگي سايپا به مسئولش ميگم فرمون ماشين زياد صدا ميده، چه كار كنم؟ ميگه صداي ضبط رو زياد كن!
 
مملکته داریم؟؟

...روزه

واسه روزه نگرفتن بهونه میاری یا کلا در قید این چیزا نیستی؟؟

 

دیگه هیچی ندارم بگم

عسلی که تلخ بود...

چند سالی میشه نزدیک افطار ماه عسل رو میبینم. پارسال ندیدم چون اصلا ارزش دیدن نداشت.نه مجری خوب بود نه دکور نه حتی مهمونا

دوشنبه نرسیدم خونه تا برنامه افتتحایه رو ببینم.اما دیروز وقتی شروع شد کلی خوشحال شدم باز مجریش احسانه.گفت قراره امروز حرفای تلخی زده بشه .گفت شاید ناراحت بشین اما حقیقته.

راس میگفت خیلی ناراحت شدم...بغض کردم....گریه کردم...

آمنه ومعصومه ظاهر قشنگی نداشتن مطمئنم شاید خیلیا نتونستن صورتاشونو ببینن.شاید ازخیلی جاها طرد بشن فقط واسه اینکه رو حرفشون ایستاده بودن.چون جرات داشتن وگفتن: نه!

آرامشی که داشتن خیلی برام عجیب بود ولبخندی یه لحظه هم محو نمیشد.وقتی آرین(پسرمعصومه)اومد واسه چند دقیقه آینده شو تصور کردم.الان بچه اس وقتی نوجوون شد ،جوون شد چجوری میخواد هضم کنه این واقعیتو؟؟

برنامه تموم شد ویه علامت سوال بزرگ تو ذهنم چرخید>>>از این به بعد چجوری میشه نترسیدو نه گفت.نترسید که جواب قاطعیت اسید باشه؟؟

کی میتونه این اطمینان رو بهمون بده؟؟! 

چرا نبودیم؟؟؟

نبودیم چون سرمون توکار خودمون بود.حتی وقت نداشتیم سرمونو بخارونیم.

نزدیک۱ماه بود بقیه کارارو همشو گذاشتم کنار و داشتم حسابارو مرتب میکردم واسه سازمان محترم مالیات!

قبلشم که یه چند روزی نتونستم برم دیگه خییلیی کارام به هم ریخته بود

واسه همین یه مدت نبودیم در خدمتتون

حالا چطورین؟

خوبین؟

باران...

 

...گاهی باران همه دغدغه اش باغچه نیست

 

گاهی از غصه تنها شدنش می بارد...