هر چقدر که بخواهی

باران باش و ببار و نپرس کاسه های خالی از آن کیست .

هر چقدر که بخواهی

باران باش و ببار و نپرس کاسه های خالی از آن کیست .

داستان

یه داستان شنیدم می خوام بنویسم:

توی یه بیمارستان یه مریض توی اتاق بود که فردا ساعت 9:00مرد. و بعد از اون دکتر ها متوجه شدند که هر کسی که در ان اتاق است بدون توجه به این که بیماریش خطرناک است یا ساعت 9:00

می میرند.

پلیس تصمیم گرفت یک 24ساعت پیش مریض بماند. وصبح ساعت یه ربع به 9 نظافت چی بیمارستان وارد اتاق شد و دو شاخه تهویه را از پریز در اورد و دو شاخه جارو برقی را به پریز زد.

اولش چه شکلی بود اخرش چه شکلی شد

نظرات 2 + ارسال نظر
arshia جمعه 12 فروردین‌ماه سال 1390 ساعت 01:58 ب.ظ

مرد دیگه مرد

تسلیت نمی گی

یکدانه ی سرزمین ذهن ها یکشنبه 14 فروردین‌ماه سال 1390 ساعت 01:25 ب.ظ http://fahimeh1359.blogfa.com

چه گیج!! ببخشید!!

واقعا خواهش می کنم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد