هر چقدر که بخواهی

باران باش و ببار و نپرس کاسه های خالی از آن کیست .

هر چقدر که بخواهی

باران باش و ببار و نپرس کاسه های خالی از آن کیست .

اینده

یه بار با مامانم بیرون رفتم مادرم رفت توی بانک منم همینجوری داشتم اینور و اونرو نگاه میکردم که دیدم یه زنی داره نگام میکنه بعد که کار بانکی مامانم تموم شد اومد جلو به مامانم گفت که غیب گو این هاست وبدون این که پول بخواد گفت من تو چشم دخترت نگاه کردم دیدم داره یه چیزایی رو مخلوط میکنه فکر کنم تو اینده یا مهندس ساختمان بشه یا دارو ساز اتفاقا شغل مورد علاقه من هم دارو سازیه.همینجوری خشکم زد.

البته مثل اینکه حس ششم داشته و از این کلاهبردار ها نبوده همون موقع هم یه دویست شش اومد جلوش و با خواهش و تمنا سوار ماشینش کرد که اینده اون هم ببینه.

هر کی به من میرسه یا میگه خبر نگار میشی یا میگه دارو ساز اتاقا این دو تا شغل هایین که من بینشون موندم

راستی من چقدر طرفدار دارم زنه ماله منو مجانی کرد بدون این که ازش بخوام یکی دیگه کلی خواهش و تمنا کرد تا ایندشو ببینه البته گفت که همیشه نمیتونه ببینه

نظرات 3 + ارسال نظر
احسان سه‌شنبه 13 اردیبهشت‌ماه سال 1390 ساعت 05:26 ب.ظ http://ehsanhp.blogsky.com/

بهار خیلی کار بدی کردی که نظرمو پاک کردی! اگه دیگه نظر دادم!

این یه بارو ببخش دیگه

شبنم سه‌شنبه 13 اردیبهشت‌ماه سال 1390 ساعت 07:06 ب.ظ http://seven-stones.blogsky.com

ماله منو مجانی کرد !!!
چی گفتی بهار ؟

ایندمو مجانی گفت

یکدانه ی سرزمین ذهن ها پنج‌شنبه 15 اردیبهشت‌ماه سال 1390 ساعت 01:12 ب.ظ http://fahimeh1359.blogfa.com

امیدوارم با تلاشهات به آرزوت برسی و موفق بشی.نتیجه همه تلاشهات رو هم در آینده ببینی.(آمین)

مرررررررررسی

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد