امروز که داشتم با پری حرف میزم یاد ی خاطر تقریبا جالب افتادم که گفتم تعریف کنم:
وقتی 7 سالم بود مریض شدم و برای این که بفهمن مریضیم چیه همینجوری می رفتم عکس برداری و ازمایش خون میدادم.
یه بارم که رفتم سی تی اسکن خیلی می ترسیدم چون نمیدونستم چیه که یهو دیدم جیغ یه پسر تقریبا ده ساله رفت هوا و وحشتم بیشتر شد بعد وقتی نوبت من رسید گفتن قبلش باید یه ازمایش خون ازش بگیریم و وقتی رو تخت دراز کشیدم داشتم ب عروسکایی که سمت چپ اتاق اویزون بود نگاه می کرم که مرده گفت این جا رو نگاه کنی می ترسی اونرو نگاه کن و وقتی سرمو چرخوندم کلی وسیله دیدم که شبیه موتور خونه بود و وحشتم چند برابر شد(حالا سمت راست چیش بهتر بود نمیدونم)
وقتی سوزن رو فرو کرد تو دستم که ازم خون بگیره دیدم دوباره امپول رو اورد بیرون و دوباره کرد تو و اورد بیرون(تقریبا هفت بار اینکارو کرد) و بعد فهمید که سوزن سوراخ نداره و نمیشه ازم خون گرفت(این مملکته ما داریم)و رفت و بعد ده دقیقه با یه سوزن جدید اومد و ازمایش خون رو ازم گرفت رو من من رفتم عکس برداری کردم و کارم بعد 3 ساعت تموم شد.(با دست سوراخ سوراخ)
آخی......
واقعا؛ مملکته ما داریم.....
الکی دیدی چه بلایی سرم اومد
ناراحت نباش حالا
--------------------------
به دل پناه ببر! آخرین پناهت اوست...
الان دیگه ۷ سال گذشته ناراحت نیستم
بهار ای مردک نفهمیده ای سوراخ نداره؟؟
الاغ...
بهار اینو نگفتی که سوزن سوراخ نداشت!
بیچارم کرد
وای خیلی باحال بود چه قدر خندیدم...

به تو نه ها...به اون دیوونه....
یه سر هم به ما بزن بهار خانم...
باشه
آخی !!!
بهار خانومی!
پرستارا و دکترا بعضی وقتا بی ملاحظه می شن..تو دانشگاه دوستم حالش بد شده بود نمی تونستیم بیاریمش تا درمانگاه ..دکتر می گفت خودش رو لوس نکنه بیاد !
لوس نکنه
رگتو پاره کرد