امروز امتحان اغازین دارم که از درسای پارساله منم که کتابامو نگه نداشتم فکر نکنم خوب بدم.الانم میرم دیگه خداحافظ.
ورود مواد مخدر جدید به نام پان پراگنام این ماده «پان پراگ»است و در بستهبندی زیبا و با عکسهای هنرپیشههای هندی و پاکستانی به صورت آدامس، پاستیل و پودرهایی با طعم نعنا و خوشبو کننده دهان وارد کشور میشود. قیمت این ماده مخدر الان در مشهد 50 تومان تا 300 تومان میباشد. دلیلی که مصرفکنندگان «پان پراگ»ها را به سمت آن میکشد، احساس گرمی، سرخوشی موقت، سبکی سر، گیجی و شادی کاذب است. این ماده بسیار بسیار سرطان زا هم هست
مدرسه در نماز خانه(خاطره):
امروز زنگ اولو که بیکار بودیم و زنگ تفریحو که زدن کل کلاس شروع کردن به نوشتن مشق های عربی.وقتی هم که معلم می خواست بیاد سر کلاس یکی از بچه ها اومد سر کلاس و گفت که معلم مبارک کمر درد شدید داره و کلاس توی نماز خونه بر گزار می شه و قرار بود حداقل ۱۰ تا صندلی تک نفره بیارن که وقتی رفتم تو نماز خونه دیدم ۵ تا صندلی معمولیه که یکی از صندلی ها رو هم دوستم برام نگه داشته کسایی که جلو بودن که بیچاره ها با بد بختی داشتن عربی می نوشتن(معلم هم از اون عاطفیا بود که داشت از عذاب وجدان می مرد)البته ما هم کمال استفاده رو از عواطفش بردیم و اون ته روی صندلی ها لم داده بودیمزنگ تفریح هم خب کفشم بند دار بود رفنتم سر صف (با چند تا از بچه های کلاس واسه خودمون استراحت می کردیم(از اونجایی که خیلی سر کلاس فعالیت داشتیم
)وقتی بچه ها اومدن سر کلاس گفتنیارب همتون منفی گذاشتن(ولی اصلا نمی ونستن منو دوستم هم تو نماز خونه بودیم
)زنگ اخر هم باز با همون معلم دینی داشتیم که همه بچه ها خواب بودن بعد هم رفتیم خونه
صف نوشت:
امروز سر برنامه صبحگاهی یکی از بچه ها اومد یه بیت شعر رو خیلی با احساسو قشنگ بخونه و ژِست گرفت ولی به جای این که بگه:
یوسف گم گشته باز اید به کنعان غم مخور کلبه احزان شود روزی گلستان غم مخور
گفت:
یوسف گم گشته باز اید به کنعان غم مخور کلبه احسان شود روزی گلستان غم مخور
(بچه های مدرسه من هم که دنبال شر می گردن)پشت سریم بلند گفت:احسان نه مصطفی
بعد اون هم کل مدرسه زدن زیر خنده
امروز همینجوری می خوام خبر های فوتبالی بذارم.
روز اول مدرسه ذوق و شوق نداشتم ولی باز با دیدن دوستام خوش حال شدم.و قتی هم که زنگو زدن تا بگن کی تو چه کلا سی هست تا ساعت ۹:۳۰ صبح توی حیاط مدرسه نگهمون داشتن .(پاهام مثل چوب خشک شده بود و چشمام هم از شدت نور داشت کور میشد)بالا خره که رفتم سر کلاس دیدم خیلی تعداد بچه های پارسال توی این کلاس کمه و یکیشونو که باهاش نسباتا دوست بودمو پیدا کردم و کنارش نشستم و بعد چند دقیقه بود که منو اون فهمیدیم که چه جای وحشتناکی افتادیم .دانش اموزا عین ماست و مثل مجسمه نشسته بودن و هیچ کس حتی راجب درس هم یه سوال نمی کرد.(انقدر ساکت بود که اگه یه پشه میومد تو کلاس همه صداشو میشنیدن)
معلممونم حتی حوصلش سر رفته بود و گفت درس تموم شد هر کاری می خواین بکنین بازم هیچ کس هیچ کاری نکرد معلممون کم کم داشت خوابش میبرد من و دوستم هم داشتیم به هم میگفتیم کاش می تونستیم توی کلاس سه چهار باشیم و کم مونده بود که از عصبانیت سکته کنیم که معاونمون اومد و گفت دو نفر معدل بالا باید برن کلاس سه چهار و اسم منو صدا زد و منم از خدا خواسته گفتم باشه و دوستم هم با کلی خواهش و تمنا و گفتن معدلش که نسباتا خوب بود با من اومد و الان تو کلاسی هستیم که بیشتر دوست های صمیمیم و البته کسایی که همیشه از معلما سوتی میگیرن و کاری میکنن کل کلاس بخندن هستم
اگه ایرادی توی تایپ دیدین تخصیر من نیست کیبورد خرابه