هر چقدر که بخواهی

باران باش و ببار و نپرس کاسه های خالی از آن کیست .

هر چقدر که بخواهی

باران باش و ببار و نپرس کاسه های خالی از آن کیست .

شماره تلفن ناشناس


ناشناس : سلام خوشگله ،دوست پسر داری ؟
دختر :بله ،شما؟
ناشناس : من داداشتم ،صبر کن بیام خونه به حسابت میرسم !!


شماره ناشناس بعدی :

ناشناس : دوست پسر داری؟
دختر : نه نه اصلا
ناشناس : من دوست پسرتم ... واقعا که ...
دختر : عزیزم به خدا فکر کردم که تو داداشمی !!!

ناشناس : خوب داداشتم دیگه ،صبر کن خونه برسم من میدونم و تو....!



فقط در ایران:


1.کمبود امکانات و استفاده از تمام وسایل

zmkw19myfg4hmbh2yg6n.jpg



2.بچه سوسول نره

9n5r51pir71m1qtgow5p.jpg


3بورد اطلاعات مدرسه ای

x5i8o86cb174exdhr.jpg


4.لوستر ابداعی

5u4aa9hif9kmicwfdgv.jpg






اشعار

«عاقبت»

 

اگر که دیپلماتی عاقبت هیچ
وکیل کایناتی عاقبت هیچ

 

اگر شطرنج بازی در سیاست در آخر کیش و ماتی عاقبت هیچ




«من و تو»

 

سیه کاری زتو پوشیدن از من
چاخان کردن ز تو نشنیدن از من

 

 

من و تو دست در یک کاسه داریم
نگهبانی ز تو دزدیدن از من


 

برگزیده از نویسنده‌ای نا شناس

خدایی که من به آن معتقدم نیازی به عبادت و سجده من ندارد.

 خدایی که من میپرستم من را مجبور نکرده ۵ بار در روز یا هر یکشنبه سر ساعات معینی به تعریف و تمجید از او بپردازم.
 
خدایی که من میشناسم نیازی به گرسنگی و تشنگی کشیدن من ندارد.
 
خداییست که بر سر تعداد پیروانش با کسی رقابت ندارد.
 
خداییست که از من نمیخواهد سر دشمنان او را از تن جدا کنم.
 
خدایی که از من نمیخواهد بی باوران به او را اعدام کنم.
 
خدایی که برای نزدیک شدن به او لازم نیست وارد ساختمان خاصی بشوم.
 
خدایی که بین خود و من انسان دیگری را واسطه قرار نداده!
 
خدایی که به دستگاه تبلیغاتی، مالیات گیری، جنگ، لشگر
 کشی و کشور گشایی احتیاجی ندارد.
 
خدایی که برای ارتباط با او نیاز به دانستن زبان خاصی نیست.
 
خدایی که قوم و نژاد خاصی را محبوب و یا منفور خود قرار نداده.
 
خدایی که به من نگفته چه بپوشم چه بنوشم و با چه کسی معاشرت کنم. 
 
این خدا لزوما خدای مورد باور تو نیست و از من خواسته او را بر کسی تحمیل نکنم… فقط امیدوارم خدای تو هم شبیه به خدای من باشد.
 

این خدا تنها از من یک چیز خواسته: انسان خوبی باش و به دیگر همنوعانت بدی نکن!

من برای نبرد با تاریکی شمشیر نمیکشم, 
چراغ می افروزم

باید ناز معلم هم بکشیم

همونجور که توی پست قبلیم گفتم سرما خوردم فردا هم زنگ ورزش مسابقه دارم گفتم امروز بمونم خونه که برای فردا اماده باشم تازه حالم هم بهتر میشه ولی چون ریاضی داشتم زنگ اولو موندم که ریاضی رو از دست ندم مامانم هم اومده بود گفته بود که زنگ دوم میام دنبال دخترمو...

زنگ دوم که شد مامانم یکم دیر کرد من یه ربع سر کلاس بودم و وقتی مامانم اومد معلمم(که انقد بد درس میده احساس ضعف میکنه درسش هم کم اهمیته(عربی و دینی))گفت وای نه چرا بعدا نمیری چرا امروز دکتر میری مریضیو ... برو بگو من درس میدم نمیذارم بری.مادرم هم گفت اگه تا ۳:۱۵ دقیقه تموم میشه میتونیم صبر کنیم. وقتی اینو به معلمم گفتم گفت نه تموم نمیشه با بی میلی گفت برو

الان هم زنگ زدم به دوستم بپرسم چی درس داد دوستم گفت جلو تو فقط داشت حرف میزد درس نداد



سرما خوردگی

سرما خردم شدییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییید


انقدر گلوم درد میکنه از صبح تا ساعت دو و سه یه کلمه هم با کسی حرف نزدم الان تازه میتونم حرف بزنم ولی باز همش دارم سرفه میکنم.دعا کنید برام


رم ریدرم دوباره امتحان کردم ولی کامپیوتر کلا نمیخوندش