شیوانا جعبهاى بزرگ پر از مواد غذایى و سکه و طلا را به خانه زنى با چندین بچه قد و نیم قد برد.
زن خانه وقتى بستههاى غذا و پول را دید شروع کرد به بدگویى از همسرش و گفت:
<<اى کاش همه مثل شما اهل معرفت و جوانمردى بودند.>>
شوهر من آهنگرى بود که از روى بىعقلى دست راست و نصف صورتش را در یک حادثه
در کارگاه آهنگرى از دست داد و مدتى بعد از سوختگى علیل و از کار افتاده
گوشه خانه افتاد تا درمان شود.
وقتى هنوز مریض و بىحال بود چندین بار در مورد برگشت سر کارش با او صحبت
کردم ولى به جاى اینکه دوباره سر کار آهنگرى برود مىگفت که دیگر با این
بدنش چنین کارى از او ساخته نیست و تصمیم دارد سراغ کار دیگر برود.
من هم که دیدم او دیگر به درد ما نمىخورد....
برادرانم را صدا زدم و با کمک آنها او از خانه و دهکده بیرون انداختیم تا لا اقل خرج اضافى او را تحمل نکنیم.
با رفتن او ، بقیه هم وقتى فهمیدن وضع ما خراب شده از ما فاصله گرفتن و
امروز که شما این بستههاى غذا و پول را برایمان آوردید ما به شدت به آنها
نیاز داشتیم.
اى کاش همه انسانها مثل شما جوانمرد و اهل معرفت بودند!
شیوانا تبسمى کرد و گفت: حقیقتش من این بستهها را نفرستادم. یک فروشنده
دورهگرد امروز صبح به مدرسه ما آمد و از من خواست تا اینها را به شما بدهم
و ببینم حالتان خوب هست یا نه!؟ همین!
شیوانا این را گفت و از زن خداحافظى کرد تا برود.
در آخرین لحظات ناگهان برگشت و ادامه داد: راستى یادم رفت بگویم که دست راست و نصف صورت این فروشنده دوره گردهم سوخته بود.
hi bahar...where are you?why don't coming to my blog
ببخشید به خدا سرم خیلی شلوغ بود مخصوصا این هفته امتحانات پشت سر هم بود بدون وقفه بعد از ضهریم بودذم دیگه لا استراحت نمیکردم
خیلی قشنگ بود بهار جون
منم آپم بیا نظراتم بگو
حتما
قشنگ بود!!
thax
salam
shalam
شما حالتون خوبه!
زنده ای آهو؟؟؟؟؟؟؟
سلام خوبی بهار جونم؟؟؟
خیلی قشنگ بود...
خوبم ممنون
سلاااام بهار خانوم چه خبر؟
به ما سر نمی زنی!!! مخلصیم
سرم خیلی شلوغه
سلام عزیزم وبت عالیه خوشحال میشم به منم سر بزنی دوست داشتی لینک کنیم ...........برات آرزوی موفقیت و سربلندی دارم
هر کاری می کنم وبلاگت باز نمیشه